-
ارامش...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 10:25
آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا نگاه به آینده و اعتماد به خدا نگاه به اطراف و جستجوی خدا نگاه به درون و دیدن خدا..... ” لحظه هایتان سرشار از بوی خدا”
-
وقت...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:58
برای خندیدن وقت بگذارید … زیرا موسیقی قلب شماست. برای گریه کردن وقت بگذارید … زیرا نشانه یک قلب بزرگ است. برای خواندن وقت بگذارید … زیرا منبع کسب دانش است. برای رؤیا پردازی وقت بگذارید … زیرا سرچشمه شادی است. برای فکر کردن وقت بگذارید … زیرا کلید موفقیت است. برای بازی کردن وقت بگذارید … زیرا یاد آور شادابی دوران کودکی...
-
خاطرات تلخ من! فصل هفتم
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:57
وقتی شبکه اول صدا و سیما تحویل سال نو رو اعلام کرد ، ماسه تا داشتیم بهم نگاه می کردیم اون روز با خودم عهد بستم که هیچ وقت هیچ کس رو به اندازه خواهر و برادرم دوست نداشته باشم . البته سالها سعی کردم به عهدی که با خودم بسته بودم پایبند باشم . همه داشتیم به یه چیز فکر می کردیم و اون تنهاییمون بود . تنهایی که ارمغان بهاری...
-
آدمها..
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:43
آدمها مثل کتابها هستند. بعضی از آدمها جلد زرکوب دارند . بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک بعضی سیمی و فنری هستند.بعضی اصلاً جلد ندارند . بعضی از آدمها با کاغذ کاهی چاپ می شوند . و بعضی با کاغذ خارجی بعضی از آدمها ترجمه شده اند. بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند. و بعضی آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند. بعضی از آدمها...
-
خاطرات تلخ من! فصل ششم
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 08:19
بعد از رفتن مادر ما سه نفر تنها شدیم. یادم میاد خواهرم همین طور پشت سرش گریه می کرد و ازش خواهش می کرد که حداقل اونو با خودش ببره ولی اون با داد و عصبانیت بهش گفت: برید به باباتون بگید بیاد پیشتون . فقط از دور نگاهش می کردم که داشت ساکش رو میبرد تو حیاط اونقدر نگاهش کردم که سنگینی نگاهم اونو به طرف من برگردوند بهم گفت...
-
فریاد
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 08:13
غرق تمّنای توام در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن...
-
خاطرات تلخ من! فصل پنجم
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 08:08
روزا برام می گذشتند ولی نمیدونم چرا حس خوبی نداشتم حتی تو اوج بازی یهو غم عالم به دلم میافتاد دیگه دلم نمیخواست بازی کنم تحمل خونمون رو هم نداشتم .چون دیگه کاملا شده بود محل جنگ و دعوای پدر و مادرم. سر کوچکترین موضوعی مادرم پدرمو می کشید خونه و از دست حرف گوش نکردن برادرم از درس نخوندنش گله می کرد و باعث میشد پدرم...
-
تنها...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 16:51
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود. همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود. مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد. لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود. تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها. سهراب سپهری
-
خاطرات تلخ من! فصل چهارم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 07:00
روزهای سختمون تازه شروع شده بود وما نمیدونستیم قرار سرمون چی بیاد و اینکه حالا روزگار خوشمون بود. هیچ روز تعطیلی یادم نمیاد که پدر بیاد دنبالمون تا ما رو ببره بیرون هواخوری. دیگه داشتیم کاملا از یادش میرفتیم یه روز که شیفت بعد ار ظهر بودم داشتم از مدرسه برمی گشتم نصف خیابون رو که رد کردم ، پدرم روتو ماشینش دیدم که یه...
-
از سرزمین عشق
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 06:58
از سرزمینــــــــــــــــی می آمد که مردمانــــــــــــش دوســـــــــــــــــــتت دارم را با دوســــت داشتنی ترین لهجه ها می گفتند ودلــــی اگر می لرزید یا کنـــار عشـــــــــــــــق بود یا برای عشـــــــــــــق وهر بار دلــــش می شکســـــت ریســــه میرفت می خنـــــــــــــــدید بوســــــــه ای میــــــــداد ومی...
-
خاطرات تلخ من! فصل سوم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 06:56
وقتی نه سالم بود شیرین ترین اتفاق زندگیم تولد پسر خاله ام بود، که از بیمارستان آوردنش خونه ی ما. وای که من چقدر خوشحال بودم زمانی دست کوچکش رو تو دستم می گرفتم و انگشتای نرمشو ناز می کردم وبا دستام صورتش رو نوازش می کردم . یه لذت غیر قابل توصیفی بهم دست میداد. از خاله جانم هزار بار تشکر می کردم که اون فرشته کوچولو رو...
-
آرزو
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 06:53
برایت رویاهایی آرزو می کنم ، تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان بهترینشان برآورده شود برایت آرزو می کنم دوست داشته باشی ! آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی ! آنچه را که باید فراموش کنی برایت شوق آرزو می کنم و آرامش ابدی و زندگی سراسر از عشق برایت آرزو می کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی وبا صدای همهمه ی...
-
خاطرات تلخ من! فصل دوم
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 09:35
دوران کودکی ام با هزاران لحظه های غم و شادی سپری می شد. ولی من بیرون ار خونه تو کوچه های اطراف بهترین لحظات رو با بازی کردن با بچه های محل می گذروندم و یادم می رفت چه برمن می گذره. وارد دوران ابتدایی شدم دوران بسیار شیرین و کودکانه ای رو پشت سر گذاشتم . بخصوص تو سه سال اول ابتدایی . با اینکه مادرم هیچ وقت حوصله نمی...
-
بر بال عشق
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 09:31
آن گاه که عشق تو را میـــــــخواند به راهش گام نه! هر چند راهی پر نشــــــیب. آن گاه که تو را زیر گســــتره بالهایش پناه می دهد تمکین کن! هر چنــــــــد تیغ پنهانش جانــــکاه. آن گاه که با تو ســــــخن آغاز می کند، بدو ایمـــــــان آور! حتی اگر آوای او رویای شیرینت را در هم کوبد. ماننـــــد باد شرطه ، بوســـــــتانی...
-
خاطرات تلخ من! فصل اول
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 13:38
وقتی خودمو شناختم تو بهترین منطقه شهر با یه خونواده در حال انهدام مواجه شدم.پدر و مادری که یه روزی عاشق هم بودن و حالا بعد ازچند سال با داشتن سه فرزند و یه زندگی نسبتا مرفه بزور همدیگر رو تحمل می کردند. همیشه سرکوچکترین چیزی با هم قهر و دعوا داشتند. با خواهر و برادری که بیچاره ها هم تو این کار و زار سر گردان و حیران...
-
کوچه
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 13:25
کــوچـــه اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،؛ همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛ شدم آن عاشق دیوانه که بودم.؛ در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید،؛ عطر صد خاطره پیچید:؛ یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر...