اشتباه نابخشودنیم اصرار مادرم به برگشتن بود . هنوزم نتونستم خودمو بخاطر برگردوندنش و شایدمشکلاتی که تو اون چند ماه برامون پیش اومد، خودمو ببخشم.
در ابعاد این عصر خاموش
این بار هم تنها شدیم .ولی نه تنهای تنها !
آرزو می کنم.
کاش می توانستم!
به تو نشان دهم.
که یاد تو در من
تا چه اندازه شیرین است.
تا جه اندازه برایم آرامش بخشی
تا چه اندازه دوست دارم،
که تو را دوست بدارم.
بلای بزرگی سرمون اومده بود . غریبه ای با کلی ناز و ادا وارد خونه ما شده بود اونم با تمام وسایلش .
چقدر وسیله تو خونمون جمع شده بود از هرچی میتونستی دوتاشو تو خونمون پیدا کنی. ولی وسیله غریبه همه نو به نظر میومد. کاملا مشخص بود که بیشترشون رو تازه خریده .