شب مهتابی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست..

شب مهتابی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست..

خاطرات تلخ من! فصل سیزدهم

اشتباه نابخشودنیم اصرار مادرم به برگشتن بود . هنوزم نتونستم خودمو بخاطر برگردوندنش و شایدمشکلاتی که تو اون چند ماه برامون پیش اومد، خودمو ببخشم. 

تو دوران کودکی اشتباه بزرگی کردم که تاوانشم خیلی سخت پرداختم . تمام رفتنمون به تهران شاید یه نصف روز هم نشد ولی دلم نمیخواست دیگه تو اون خونه باشم .
 

ادامه مطلب ...


در ابعاد این عصر خاموش


من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم‌.


بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است‌.


و تنهایی من شبیخون عشق تو را پیش بینی نمی کرد.


و خاصیت عشق ورزیدن این است‌.


         

خاطرات تلخ من! فصل دوازدهم

این بار هم تنها شدیم .ولی نه تنهای تنها !


یه غریبه هم تو خونه بود با پسر بچه ای که مو های نرم و طلایی داشت .

 پدرم وقتی مادرمو ترمینال رسوند از بیرون ناهار خریده بود با خودش آورده بود. هر کاری کردم حتی یه قاشق هم نتونستم غذا بخورم بدجور این بغض لعنتی تو گلو گیر کرده بود.

 

ادامه مطلب ...

آرزو می کنم.


کاش می توانستم!


به تو نشان دهم.


که یاد تو در من


تا چه اندازه شیرین است.


تا جه اندازه برایم آرامش بخشی


تا چه اندازه دوست دارم،


که تو را دوست بدارم.

خاطرات تلخ من! فصل یازدهم

بلای بزرگی سرمون اومده بود . غریبه ای با کلی ناز و ادا وارد خونه ما شده بود اونم با تمام وسایلش .

 چقدر وسیله تو خونمون جمع شده بود از هرچی میتونستی دوتاشو تو خونمون پیدا کنی. ولی وسیله غریبه همه نو به نظر میومد. کاملا مشخص بود که بیشترشون رو تازه خریده .

تن صداش پر از ناز و اشوه بود . داشت با مادرم راجع پدرم حرف میزد از حرفاش فهمیدم که خونشو فروخته که با پدرم یه ویلا بخرن . می گفت تا اونجا آماده بشه ما مهمان شماییم .....

ادامه مطلب ...