زندگانی ام ساکت است.
جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم.
هوس دیدن مردم را ندارم.
و احساس می کنم در انتظار چیز تازه و غریبی هستم.
که بخش ناسوخته دلم را بسوازند.
میخواهم بیشتر بنویسم اما نمی توانم.
میخواهم زجرم را به انتها برسانم اما نمی توانم.
میخواهم در سکوتم غرق شوم.
کمی ملولم و سکوت سیاهی روحم را فرا گرفته است.
ایکاش میتوانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم....
چند روز اول مدرسه بعد از عید برام خیلی سخت گذشت چون دست راستم تو گج بود و منم که با دست راستم مینوشتم.
اونقدر تو خونه تمرین کردم که خلاصه نوشتن با دست چپ هم برام آسون شده بود.
دیگه احتیاجی نداشتم معلم یا یکی از بچه های کلاس بیاد برام جوابهای درسی رو بنویسه.
این مهارت هنوز هم برام مونده که میتونم با هر دو دستم روان بنویسم .
خدایا !
دلم گرفته .
چند روزه حالم خوش نیست.
حالمو می بینی؟
می بینی چقدر داغونم؟
دیگه حتی صدای ضربان قلبم رو هم نمیشنوم.
خدای خوبم!
خسته شدم.
دیگه پر شدم .
حتی نفس کشیدن برام سخته.
چطوری امروز برم سر کلاس به دانشآموزام
لبخند بزنم؟
بعد از یک شب موندن تو بیمارستان گرفتن عکس و اسکن با یه سر زخمی و دست وکتف شکسته حوالی عصر روز دوم عید مرخص شدم .
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
از : زنده یاد نجمه زارع