شب مهتابی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست..

شب مهتابی

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست..

سلام پدرم

نمیدونم که از دنیای ما خبر داری ، یا نه؟

دیروز روز پدر بود چند ین بار از تو نوشتم و پاکش کردم دلم دوباره برات تنگ شده بود.

برای خوبیهای نکردت و بدیهای به اتمام رساندت.

حتی برای نگاه خشمگین و از روی غضبت هم تنگ شده.

چه خوب از دل هم خبر داشتیم چه خوب کینه فرزندانت رو تو دلت پرورش میدادی 

چه خوب از هزار غریبه برات غریبه تر شده بودیم

دلم برای به آغوش کشیدنت تنگ شده 

برای اون نگاههای خشمگینت. 

برای کارهایی که به عمد یا غیر عمد انجام میدادی تا غرورم رو جریحه دار کنی.

تا شخصیت شکل نگرفتم رو پیش دیگران بد جلوه بدی.

یادته اون روز صبح وقتی دیدی ساکم رو بستم و تصمیم دارم برم. بامن چه کردی؟

شاید هیچ کسی با دشمنش این کار رو نکنه

ساکم رو گرفتی و من رو تو اون شهر غریب بی پناه رها کردی

هیچ وقت نگاهت یادم نمیره . 

وقتی در رو باز کردی و با دستهای محکمت به بیرون پرتم کردی !

دستت رو محکم گرفتم . بهت گفتم : من و میبینی؟

من بچه تو هستم کسی که تو باعث بوجود آوردنم شدی

من یه غریبه نیستم.

ولی تو محکم در رو بهم زدی و رفتی تو خونه. رفتی که به زنت خبر بدی 

این یکی مزاحمت هم رفت.

حالا دیگه با خیال راحت زندگی کن.

نمیدونم چرا لحظه ای احساس کردم شاید در رو دوباره برام باز کنی

یا شاید سری تو کوچه بچرخونی که من رو پیدا کنی 

ولی ساعتی کنار کوچه ایستادن به من یاددآوری کرد که برای تو سالهابود که رفتنی شده بودم.

و باز هم دل وامانده درباره تو اشتباه کرد.

حتی روزی که برای برگردانم به شهر مان آمدی از من نپرسیدی تو چطور به اینجا رسیدی؟

این درد قلبم تمومی نداره . این درد حقارت و محرومیتم هیچ وقت به پایان نمیرسه.

تو تمام روحم رو با دستان توانمندت ریز ریز کردی هیچ جای ترمیمی براش باقی نگذاشتی.

میدونستی که تمام تکیه گاهم تو بودی و با من چه ها کردی؟

میدونستی که چطور پولهام رو جمع میکردم تا برات به مناسبت های مختلف هدیه بخرم

ولی فرداش تو سطل زباله پیداش می کردم.

نگاه خندانت همسرت همیشه با من زندگی می کنه

چه لذتی میبرد بدون دخالتش دشمنی ما رو تماشا می کرد.

از اون روزها به بعد دیگه برای کسی به مناسبتی هدیه نخریدم.

مناسبت رو خودم برای خودم ساختم

هر بار دلم خواست مناسبت ایجاد کردم.

این روزا دلم عجیب برات تنگ شده

تو این دنیای مجازی وقتی دوستانم از محبت صحبت می کنند فقط به یاد تو هستم.

و تو چقدر بی رحمانه چشمه محبتت را به روی ما بستی.

نوشتن اینها برام افتخاری نداره

دلم میخواست از محبتت تعریف می کردم . از دنیای پر مهری که همیشه آرزوم بود می گفتم.

ولی افسوس......

نظرات 5 + ارسال نظر
نویسنده شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ب.ظ http://autumn-breeze.blogfa.com

عزیزم چقدر تلخه که این ها رو بدون پیچیدن دردی در قلب زیبات به یاد آوردی.. اما سحری تو که خوبی، تو که پرمهری، تو که مادری... گاهی بخشش مرهم خیلی دردهاست. اگرچه میدونم بخشیدی اما در درونت حسرت یک نوازش پدرونه وجود داره.. ای کاش گاهی به یاد بیاریم که اطرافیانمون چقدر برای ما مهم هستند.
گلم تازه میفهمم چرا اینقدر تأکید د اری که خود فرد باید پیش از بچه دار شدن به یک آمادگی روحی برسه. اینها همه برای ساختن یک دنیای زیباتر برای بچه هاست. بچه هایی که به جز محبت هیچ درس دیگه ای بلد نیستند، روحشون با ناآرامی ها و بدی ها هنوز آمیخته نشده. خدا کنه همه پدرمادرا پیش از بچه دار شدن به بلوغ معنوی، روحی و عقلی رسیده باشند. شاید دنیای ما در آن زمان دیگر شاهد این بی تفاوتی ها و بی رحمی ها نباشد.

tala یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:12 ب.ظ http://tala66.persianblog.ir

هیچی ندارم بگم
خیلی سخته این همه درد رو با خودت همیشه داری

سلما چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ

تو رو خدا این قد خودتو اذیت نکن سحرم ....با این حرفها و یاداوریشون بیشتر عذاب میکشی
پدرتو ببخش همه ادمها اشتباه میکنن
درست همن نمیتونم درکت کنم چون تو شرایط شما نبودم ولی با یاد اوری اینا بیشتر خودتو اذیت میکنی گلکم

گل بی خار شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:20 ب.ظ

نمیتونم باور کنم اینا واقعیت داره...گریه ام دراومد..2-3تا پست بیشتر نخوندم اما قلبم داره از درد میترکه
امیدوارم زندگی روی خوششو بهت نشون بده

دریابیکران یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:37 ق.ظ http://207835438008.blogfa.com

سحرم مطمئنم نمیتوانم کاملا حس ودرد تو را درک کنم ولی بدان که بسیار باتو همدردی می کنم وبرایت آرزوی استقامت وصبر دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد